پرنسس ویاناپرنسس ویانا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره

ویانا...دختر بی همتای من

محرم 92

من از  اینجا به بعد تاریخ روز رو میزنم که بعدها که بزرگ شدی و اومدی اینجا گیج نشی.الان مرداد 93 هست ولی من پستهای مربوط به زمستون پارسالو میذارم و تاریخ همون روزها...(25/8/92) محرم امسال مثل همیشه با خاله مهتا و خاله مهسا اینا بودیم و باهم به مراسم این شبها میرفتیم.هوا هم سرد بود و هرجا بساط چای و شیر کاکائوی داغ بود ما نفر اول خودمونو میرسوندیم.   .تعطیلات عاشورا هم باباجون و خاله لعیا اومدن پیشمون .                     ...
26 آذر 1392

بدون عنوان

salam dokhtaram  ... bebakhshid ke up nemikonam. akhe systemam be moshkel khorde va font farsi paride.english ke ham baram sakhte va ham vase kasaee ke be inja sar mizanan.in chan vaght koli khabar va ax daram ke toye fb va hamintor daftare khateratet mahfoze...ishalla fontamo ke dorost konam ba ye alame ax va khabar miam.   ...
23 آذر 1392

گریم ویانا خانوم

امروز از صبح اصرار داشتی که بریم سرزمین عجایب و از اونجایی که کودک درون بابا فرزاد به شدت بیداره همون لحظه که بهش گفتی ما رو برد تیراژه.من رفتم طبقات پایین و یه گشتی زدم و شما و بابا هم رفتین سرزمین عجایب و کلی کیف کردین .وقتی که من اومدم بالا دیدم یه خانوم خوشگل داره کنار بابا فرزاد راه میره .... اینم عکسهای اون خانوم که گفتم اینم یه عکس متفرقه از همون خانوم خوشگله ...
20 آبان 1392

سفر شمال

سه شنبه 30 مهر با خاله مهتا اینا و خاله مهسا اینا و خاله ویدا اینا رفتیم عباس آبادو با اینکه هوا بارونی و سرد بود ولی خیلی خیلی بهمون خوش گذشت و من حسابی استراحت کردم.آخه خاله ها کلی باهات بازی میکردن و زیاد دور و بر من نبودی.منم خوشحال کلی واسه خودم خوش گذروندم . اینم شب تو ویلا که بابا و عمو فردین و عمو علی داشتن برات نمایش عروسکی اجرا کردن .حالا من کجا بودم؟؟....خوابیده بودم دیگه. (مرسی بابایی....مرسی عموها)  ...
10 آبان 1392

جشن تولد دو سالگی با تم دختر توت فرنگی

                       بذار همه جا پر از آوای خوش بشه بذار خونمون مثل یه شهرفرنگ پر از بادکنک بشه بذار گلبرگ های خوشبو از آسمون بریزه روی سرمون آخه تولد دختر دردونه ماست...یه دختر کوچولوی دوست داشتنی که نفسمون به نفسش بنده. شب 28 شهریور تولد دخترک ما به خوبی و خوشی برگزار شد و من و فرزاد خاطره اون شب رو لای یه کاغذ رنگی پیچیدیم و  فرستادیمش ته صندوقچه قلبمون تا بمونه واسه فرداها...فرداهایی که ایشالله ویانا دیگه واسه خودش یه خانوم تمام عیار شده و ما موندیم و پیری وخاطرات روزهای زندگی دخترمون. ...
6 آبان 1392

بدون شرح

سلام گل دخترم ببخشید مامی که اینقدر دیر به دبر میام اینجا.همه اش تقصیرخودته.اونقدر شیطون شدی که دیگه وقت برام نمیمونه. میگی نه نگاه کن : ...
20 مهر 1392

روز کودک

کاش کودک بودم تا بزرگترین شیطنت زندگیم نقاشی روی دیوار بود کاش کودک بودم تا تمام خنده هایم از ته دل بود نه تبسمی تلخ روی لبهایم کاش کودک بودم تا تمام دردها و غصه هایم را با یک بوسه فراموش میکردم  دختر زیبایم حالا که کودکی بچگی کن و از کودکیهایت لذت ببر تا بعدها, ,وقتی بزرگتر شدی مثل مادرت دلتنگ این روزهایت نشوی. ...
16 مهر 1392