پرنسس ویاناپرنسس ویانا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره

ویانا...دختر بی همتای من

یک پست نسبتا" طولانی

این چند وقته که ویانا رو از شیر گرفتم غذا خوردنش خیلی بهتر شده ...هرچند 4/5 روز اول واسه هردومون سخت گذشت ولی الان همه چی تقریبا" آرومه و خوشبختانه برعکس چیزی که دیگران گفته بودن و حسابی منو ترسونده بودن ویانا خیلی خوب و منطقی با این مسئله کنار اومدو بعد اینکه بهش گفتم م ی م ی مامان اوف شده و شما هم دیگه بزرگ شدی و باید بجای شیر غذا بخوری  قبول کرد و فقط هر از چند گاهی می اومد و یه حالی ازش میپرسید و لباسم را میداد بالا و یه ناز و بوسش میکرد و میرفت. دست بابا رضا هم درد نکنه که واسه ویانا دوتا جوجو خوشگل گرفته تا سرش با اونا گرم بشه و کمتر یاد شیر بیفته و اتفاقا" خیلی هم خوب جواب داده...در ضمن دخترم حسابی بلال خور شده و هرروز 2 تا...
29 تير 1392

ماه بیست و یکم و خداحافظ شیر مامان

دخترکم...زیباروی من...عزیز دلم...بیست و یک ماهگیت مبارک. صبح ششم خرداد برابر بود با آخرین وعده شیر ویانا...روزی که برای من هزار بار سخت تر از او گذشت و خاطره ای شد عمیق و سخت که فرستادمش به ژرف ترین نقطه دل مادرانه ام... تا یادم بماند حس آخرین لمس بدنم را با لبان کوچک و زیبایش... یادم بماند نگاه های نابش را که در چشمانم میریخت... یادم بماند پیشانی عرق کرده و موهای خیس از عرقش را هنگام شیر خوردن... یادم بماند گوش نواز ترین صدای عالم را با هر قلپ قلپ کردن شیر را در کام کودکانه اش میریخت... یادم بماند فشار لطیفی را که با دستان کوچکش به انگشت اشاره ام می آورد... یادم بماند بوی بدن چون گلش را... یادم بماند بیست ما...
28 تير 1392

ماه بیستم

اردیبهشت از راه رسید و دخترم وارد بیستمین ماه زندگیش شد...حسابی بزرگ و خوردنی شده و دایره کلماتش خیلی بزرگتر شده.ذیگه جمله میگه و کلی کار انجام میده . مثلا" ظرف میشوره!!!!! باغچه رو آب میده!!!! مهمونی میره و پوست روباه میندازه دور گردنش!!! در ماشین مامانی رو باز میکنه!!!! با باباش میره شهربازی!!! با بابا رضا میره بوستان نهج البلاغه و کلی خاک بازی میکنه.... تازه اصرار هم داره که حتما" روسری سرکنه!!!    اینم عکسهاش:   پ.ن:در ضمن آشپزی هم میکنه . ...
25 تير 1392

نوروز 1392

بهار ثانیه ثانیه می آید و اینجا کسی هست که به اندازه تمام شکوفه های بهاری برایت آرزوهای خوب دارد.   عید خونه بابایی بودیم...لحظه تحویل سال ساعت 15:44 روز سه شنبه 30 اسفند 91  با سرماخوردگی و بی حالی دخترکم همراه بود.تب و سرماخوردگی و دندان درد من که همگی دست به دست هم دادند تا حسابی عید به ما خوش بگذره.. دخترکم و بابا فرزاد لحظه تحویل سال... آماده رفتن برای عید دیدنی... روز عرفه / باغ رضوان ارومیه دخترکم بعد از آخرین حمام سال 91 ویانای خسته بعد از یک روز پر از مهمونی...اولین باری که خودت بدون کمک من خوابیدی .   ...
15 تير 1392

تولد مامانی

1 اردیبهشت تولد مامانی بود و ویانا خانوم یه کیک خوشمزه از قنادی ماه بانو گرفت و رفت خونه مامانی ... بیشتر از همه هم به ویانا خانوم خوش گذشت چون همیشه خونه مامانی همه چی آزاده و دخملی هر کاری که بخواد میکنه...   ...
12 تير 1392

سالگرد ازدواج مامان وبابا

7فروردین سالگرد ازدواج من وبابا فرزاد بود ولی چون بابا و من هردو سرما خورده بودیم 15 فروردین یه جشن کوچولو گرفتیم که عمو مجید و خاله مهسا و خاله مهتا  و دایی فردین و عمو دانیال و صد البته پرنسس خانوم هم بودن.... عمو علی و خاله ویدا هم دعوت بودن که چون فردای عروسیشون بود ویه کم کار داشتن نتونستن بیان.آزاده جون و عمو سهیل هم مهمون داشتن که جای اونا هم خیلی خالی بود.ولی در کل خیلی خیلی بهمون خوش گذشت. دخترکم هم حسابی رقصید و کیک خورد. .     ویانا گلی و عمو دانیال: ویانا گلی و عمو مجید:              &n...
12 تير 1392

عروسی عروسی

امسال 13 بدر جایی نرفتیم آخه 14 فروردین عروسی عمو علی و خاله ویداست و ما ترجیح دادیم خونه بمونیم تا  واسه فردا زیاد خسته نشیم ... ویانا و رادین... عمو علی و خاله ویدای عزیز عروسیتون مبارک... ...
14 خرداد 1392

چهارشنبه سوری

آتش رروشن کردم و عهد کردم تا خاموش شدنش برایت دعا کنم و یقین دارم به هرچه میخواهی میرسی چرا که من هربار یک هیزم اضافه میکنم.   دختر زیباروی من چهارشنبه سوری ات مبارک. ...
14 خرداد 1392

اسفند 91

بوی عیدی بوی توپ/ بوی کاغذ رنگی یواش یواش داره صدای پای بهار میآد و همه درتکاپوی عید هستن...ما که خوشبختانه امسال خونه تکونی نداشتیم ولی چون قراره عید بریم خونه بابایی من تصمیم گرفتم چند روز زودتر برم تا توی کارهای خونه کمک باشم آخه خاله لعیا دانشگاهه و تا شب چهارشنبه سوری نمیتونه بیاد و کارگر بابایی هم تنهایی نمی دونه چیکار باید بکنه خلاصه اینکه روزهای سخت خانه تکانی در راه است.(منم که عاشق خونه تکونی )              تازه بعدش نوبت میرسه به شیرین ترین جای ماجرا یعنی خرید: در ضمن ما به یه کشف جدید هم رسیدیم و اونم اینه که دخملی عاشق آیس پک شده و یه دونه آیس پک سای...
14 خرداد 1392