پرنسس ویاناپرنسس ویانا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 10 روز سن داره

ویانا...دختر بی همتای من

برای دخترم...

دختر قشنگم ...
هرچه پیش آمد ...
هر اتفاقی افتاد ...
فراموش نکن که دوستت داشته ام ...
که دوستت دارم...
هیچ کس ...
هیچ کجا...
هیچ وقت...

نمی تواند
گرمایی را که تو به لحظه هایم میبخشی تکرار کند ...

تولد بابا فرزاد

  این عشق از کجا آمده که معجزه می‌کند. بوی سیب می‌دهد و عطر گل محمدی. یک جور اعتماد به تمام کائنات. انگار همه عاشقانه‌ها همصدا شده‌اند تا ضربان قلب تو را تنظیم کنند و لرزش دست و دل مرا.من عاشقم...اصلا" تو خود عشقی. پس بی‌دلیل نیست که امشب می‌شود به خدا رسید ... زادروزت مبارک عشق من ...
16 فروردين 1393

برگشت مامانی و باباجی

مامانی و باباجی 7 صبح رسیدن تهران و مامان و بابا و باباجون و بقیه رفتن استقبالشون. دخملی هم تو خواب بود و مونده بود پیش خاله جون.اولین سوالی که مامانی پرسید این بود که ویانا کجاست؟؟؟؟دلم براش یه ذره شده .منم گفتم خوابه و برسیم خونه میاد پیشتون.خلاصه با سلام و صلوات رسیدیم و خونه و ساعت 11 بالاخره ویانا خانوم از خواب بیدار شد و با یه دسته گل اومد دیدن مامانی و باباجی  .در ضمن دوستهای ویانا هم از اردبیل اومده بودن و ویانا کلی بازی کرد و حالشو برد.ولیمه هم رستوران مروارید مرزدارن بود که  شب برگزار شد و همه چی به خوبی تموم شد...خدایا شکرت. لحظه ورود(پارکینگ خونمون) مریم جون و ویانا جون ...
12 فروردين 1393

دهه اول عید

بعد از رفتن مامانی و باباجی و دید و بازدید های اول عید ما موندیم و ویانا...باباجون و خاله لعیا هم هفتم عید اومدن پیشمون و سالگرد ازدواج ما کنارمون بودن.جشن کوچیکی هم که قرار بود بگیریم نگه داشتیم واسه بعد عید.آخه  واسه برگشتن مامان اینا سرمون خیلی شلوغ بود و کلی کار داشتیم. اینم چندتا عکس از این روزهای دخملی باغ وحش ارم: دخترک خسته من بعد از یک روز پر از شیطنت: ...
9 فروردين 1393

سفر مامانی و باباجی به مکه و تحویل سال

مامانی و باباجی امسال عید رفتن مکه و سال تحویل اونجا بودن.ما هم خونه بودیم.امسال سال تحویل دو تا  مهمون عزیز هم کنارمون بودن.عمه گلین و ننه  ...ویانا هم عاشق عمه گلین بود و خیلی بامزه عمه رو صدا میکرد. عمه گلین عزیز امیدواریم همیشه و همیشه سالم و شاد در کنار عزیزانتون زندگی کنین.ممنون که با بودنتون امسال عیدو واسه ما و ویانا گلی دوست داشتنی تر کردین. باباجی,مامانی,مامان مریم موقع خداحافظی ویانا سر سفره هفت سین   ...
3 فروردين 1393

چهارشنبه سوری

چهارشنبه سوری نیکا و پارسا با مامان و باباش اومدن پیش ما.عمه هم پیشمون بود و به دخترکم خیلی خوش گذشت.توی حیاط کلی فشفشه و آبشار و... روشن کردیم و بالن آرزوهامونو هوا کردم و واسه سلامتی همه بچه ها دعا کردیم.آخر شب م به اصرار ویانا و نیکا , موندن خونه ما و صبح رفتن خونشون. خوشحالم دخترم که بهت خوش گذشت. ویانا و نیکا که تو تخت ویانا خودشونو به خواب زدن تا نیکا اینا نرن خونشون... ...
28 اسفند 1392

گل بازی

7 دی شش سال از پرواز مامان جون گذشت و امسال هم مثل هرسال باباجون یه مراسم خیلی خوب واسه مامان جون برگزار کرد یه سفره ابوالفضل که مامانم همیشه دوست داشت.زندایی ها و عمه خیلی کمکمون کردن و مراسم خیلی خوب و همونجوری که دوست داشتیم برگزار شد.این وسطها هم دخملی کلی بازی کرد و هرچی ما جمع میکردیم به هم میریخت... اینم از گل بازی که ویانا خیلی خیلی لذت میبره ازش. ...
16 دی 1392

سومین سال ادای نذر

اربعین امسال هم سومین نذر شله زردمو ادا کردم.نذر برای داشتن یه دختر و یه همدم از جنس خودم.شله زردم هم خیلی خوشمزه شده بود و من هم که هرسال ماهرتر از پارسال میشم فکر کنم بعد 7 سال یه مغازه فروش شله زرد هم باز کنم و کلی معروف بشم ...
16 دی 1392

شب یلدا

28 آذر رفتیم ارومیه.شی یلدا خونه دایی من دعوت بودیم .خیلی خیلی بهمون خوش گذشت.فقط یه خرابکاری کردی اونم این بود که یه شیشه لاک سبزو خالی کردی روی شلوار نازنینت.       ...
15 دی 1392