پرنسس ویاناپرنسس ویانا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره

ویانا...دختر بی همتای من

تولد بابا فرزاد

  این عشق از کجا آمده که معجزه می‌کند. بوی سیب می‌دهد و عطر گل محمدی. یک جور اعتماد به تمام کائنات. انگار همه عاشقانه‌ها همصدا شده‌اند تا ضربان قلب تو را تنظیم کنند و لرزش دست و دل مرا.من عاشقم...اصلا" تو خود عشقی. پس بی‌دلیل نیست که امشب می‌شود به خدا رسید ... زادروزت مبارک عشق من ...
16 فروردين 1393

برگشت مامانی و باباجی

مامانی و باباجی 7 صبح رسیدن تهران و مامان و بابا و باباجون و بقیه رفتن استقبالشون. دخملی هم تو خواب بود و مونده بود پیش خاله جون.اولین سوالی که مامانی پرسید این بود که ویانا کجاست؟؟؟؟دلم براش یه ذره شده .منم گفتم خوابه و برسیم خونه میاد پیشتون.خلاصه با سلام و صلوات رسیدیم و خونه و ساعت 11 بالاخره ویانا خانوم از خواب بیدار شد و با یه دسته گل اومد دیدن مامانی و باباجی  .در ضمن دوستهای ویانا هم از اردبیل اومده بودن و ویانا کلی بازی کرد و حالشو برد.ولیمه هم رستوران مروارید مرزدارن بود که  شب برگزار شد و همه چی به خوبی تموم شد...خدایا شکرت. لحظه ورود(پارکینگ خونمون) مریم جون و ویانا جون ...
12 فروردين 1393

دهه اول عید

بعد از رفتن مامانی و باباجی و دید و بازدید های اول عید ما موندیم و ویانا...باباجون و خاله لعیا هم هفتم عید اومدن پیشمون و سالگرد ازدواج ما کنارمون بودن.جشن کوچیکی هم که قرار بود بگیریم نگه داشتیم واسه بعد عید.آخه  واسه برگشتن مامان اینا سرمون خیلی شلوغ بود و کلی کار داشتیم. اینم چندتا عکس از این روزهای دخملی باغ وحش ارم: دخترک خسته من بعد از یک روز پر از شیطنت: ...
9 فروردين 1393

سفر مامانی و باباجی به مکه و تحویل سال

مامانی و باباجی امسال عید رفتن مکه و سال تحویل اونجا بودن.ما هم خونه بودیم.امسال سال تحویل دو تا  مهمون عزیز هم کنارمون بودن.عمه گلین و ننه  ...ویانا هم عاشق عمه گلین بود و خیلی بامزه عمه رو صدا میکرد. عمه گلین عزیز امیدواریم همیشه و همیشه سالم و شاد در کنار عزیزانتون زندگی کنین.ممنون که با بودنتون امسال عیدو واسه ما و ویانا گلی دوست داشتنی تر کردین. باباجی,مامانی,مامان مریم موقع خداحافظی ویانا سر سفره هفت سین   ...
3 فروردين 1393

چهارشنبه سوری

چهارشنبه سوری نیکا و پارسا با مامان و باباش اومدن پیش ما.عمه هم پیشمون بود و به دخترکم خیلی خوش گذشت.توی حیاط کلی فشفشه و آبشار و... روشن کردیم و بالن آرزوهامونو هوا کردم و واسه سلامتی همه بچه ها دعا کردیم.آخر شب م به اصرار ویانا و نیکا , موندن خونه ما و صبح رفتن خونشون. خوشحالم دخترم که بهت خوش گذشت. ویانا و نیکا که تو تخت ویانا خودشونو به خواب زدن تا نیکا اینا نرن خونشون... ...
28 اسفند 1392

گل بازی

7 دی شش سال از پرواز مامان جون گذشت و امسال هم مثل هرسال باباجون یه مراسم خیلی خوب واسه مامان جون برگزار کرد یه سفره ابوالفضل که مامانم همیشه دوست داشت.زندایی ها و عمه خیلی کمکمون کردن و مراسم خیلی خوب و همونجوری که دوست داشتیم برگزار شد.این وسطها هم دخملی کلی بازی کرد و هرچی ما جمع میکردیم به هم میریخت... اینم از گل بازی که ویانا خیلی خیلی لذت میبره ازش. ...
16 دی 1392