برگشت مامانی و باباجی
مامانی و باباجی 7 صبح رسیدن تهران و مامان و بابا و باباجون و بقیه رفتن استقبالشون. دخملی هم تو خواب بود و مونده بود پیش خاله جون.اولین سوالی که مامانی پرسید این بود که ویانا کجاست؟؟؟؟دلم براش یه ذره شده.منم گفتم خوابه و برسیم خونه میاد پیشتون.خلاصه با سلام و صلوات رسیدیم و خونه و ساعت 11 بالاخره ویانا خانوم از خواب بیدار شد و با یه دسته گل اومد دیدن مامانی و باباجی .در ضمن دوستهای ویانا هم از اردبیل اومده بودن و ویانا کلی بازی کرد و حالشو برد.ولیمه هم رستوران مروارید مرزدارن بود که شب برگزار شد و همه چی به خوبی تموم شد...خدایا شکرت.
لحظه ورود(پارکینگ خونمون)
مریم جون و ویانا جون
مهرداد, رادین, سینا , مریم و ویانا
سینا , رادین , مریم , ویانا
ولیمه
بابا فرزاد و ویانا جون
علیرضا و ویانا
عسل خانوم گل
بارمان جون
مهرسا جون:
امیر رضا جون
رادین جون
آقا سینای خسته
ویانا گلی من