پرنسس ویاناپرنسس ویانا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 17 روز سن داره

ویانا...دختر بی همتای من

سومین سال ادای نذر

اربعین امسال هم سومین نذر شله زردمو ادا کردم.نذر برای داشتن یه دختر و یه همدم از جنس خودم.شله زردم هم خیلی خوشمزه شده بود و من هم که هرسال ماهرتر از پارسال میشم فکر کنم بعد 7 سال یه مغازه فروش شله زرد هم باز کنم و کلی معروف بشم ...
16 دی 1392

شب یلدا

28 آذر رفتیم ارومیه.شی یلدا خونه دایی من دعوت بودیم .خیلی خیلی بهمون خوش گذشت.فقط یه خرابکاری کردی اونم این بود که یه شیشه لاک سبزو خالی کردی روی شلوار نازنینت.       ...
15 دی 1392

محرم 92

من از  اینجا به بعد تاریخ روز رو میزنم که بعدها که بزرگ شدی و اومدی اینجا گیج نشی.الان مرداد 93 هست ولی من پستهای مربوط به زمستون پارسالو میذارم و تاریخ همون روزها...(25/8/92) محرم امسال مثل همیشه با خاله مهتا و خاله مهسا اینا بودیم و باهم به مراسم این شبها میرفتیم.هوا هم سرد بود و هرجا بساط چای و شیر کاکائوی داغ بود ما نفر اول خودمونو میرسوندیم.   .تعطیلات عاشورا هم باباجون و خاله لعیا اومدن پیشمون .                     ...
26 آذر 1392

بدون عنوان

salam dokhtaram  ... bebakhshid ke up nemikonam. akhe systemam be moshkel khorde va font farsi paride.english ke ham baram sakhte va ham vase kasaee ke be inja sar mizanan.in chan vaght koli khabar va ax daram ke toye fb va hamintor daftare khateratet mahfoze...ishalla fontamo ke dorost konam ba ye alame ax va khabar miam.   ...
23 آذر 1392

گریم ویانا خانوم

امروز از صبح اصرار داشتی که بریم سرزمین عجایب و از اونجایی که کودک درون بابا فرزاد به شدت بیداره همون لحظه که بهش گفتی ما رو برد تیراژه.من رفتم طبقات پایین و یه گشتی زدم و شما و بابا هم رفتین سرزمین عجایب و کلی کیف کردین .وقتی که من اومدم بالا دیدم یه خانوم خوشگل داره کنار بابا فرزاد راه میره .... اینم عکسهای اون خانوم که گفتم اینم یه عکس متفرقه از همون خانوم خوشگله ...
20 آبان 1392

سفر شمال

سه شنبه 30 مهر با خاله مهتا اینا و خاله مهسا اینا و خاله ویدا اینا رفتیم عباس آبادو با اینکه هوا بارونی و سرد بود ولی خیلی خیلی بهمون خوش گذشت و من حسابی استراحت کردم.آخه خاله ها کلی باهات بازی میکردن و زیاد دور و بر من نبودی.منم خوشحال کلی واسه خودم خوش گذروندم . اینم شب تو ویلا که بابا و عمو فردین و عمو علی داشتن برات نمایش عروسکی اجرا کردن .حالا من کجا بودم؟؟....خوابیده بودم دیگه. (مرسی بابایی....مرسی عموها)  ...
10 آبان 1392