پرنسس ویاناپرنسس ویانا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره

ویانا...دختر بی همتای من

توجیه یک غیبت طولانی

سلام گلکم...بعد از مدتها دوباره برگشتم تا بازم برات بنویسم . علت این غیبت طولانیم هم این بود که گرفتار اسباب کشی بودم بعد هم تا توی خونه جدید ساکن بشیم و به وب دسترسی پیدا کنم یه کمی زمان برد.البته من همیشه خاطراتت رو  توی یه دفتر که از خیلی وقت پیش دارم می نویسم و الان هم یه بار دیگه همه شون را اینحا مینویسم برای تو ....این وبلاگ واسه تو و اون دفتر واسه من...   ...
27 ارديبهشت 1392

تولد تولد تولدت مبارک

آی مردم دنیا...دخترم یکساله شده.عزیز دل مامان تولدت مبارک.الهی صد ساله بشی عزیزم.من و بابا و خیلی سعی کردیم تا یه تولد خوب برات بگیریم شاید اینجوری بتونیم یه کمی از عشقمون رو بهت نشون بدیم.میدونم که خیلی کم و کاستی داشت ولی خوب ما همه تلاشمونو کردیم و امیدوارم تو هم خوشت بیاد.ایشالله سالهای دیگه خیلی بهتر از اینو برات میگیریم.تم تولدت کیتی بود.عمه هم خیلی خیلی کمکم کرد.فقط اونجوری که میخواستم نشد عکس بگیرم چون مهمون زیاد بود و منم فوق الهاده سرم شلوغ بود که اینم یه تجربه شد که از سال بعد حتما"عکاس و فیلمبردار هم بیاریم.کار dj هم خیلی خوب بود و فکر کنم به همه خوش گذشت.شما هم خیلی دختر خوبی بودی و کلی هم رقصیدی و اصلا" مامان رو ا...
1 ارديبهشت 1392

عکس های آتلیه (2)

  سلام دختر قشنگم...من و بابا تصمیم گرفتیم هر سه ماه یه بار ببریمت آتلیه .آخه این سری که رفته بودیم آتلیه دیدم که عکسهاتو بزرگ کردن و زدن به دیوار.ما هم به این نتیجه رسیدبم که شما خیلی خوشگلی و پتانسیل اینو داری که مدل بشی. خلاصه ما توی عالم پدر و مادری به نتایج دیگه ایی هم رسیدیم که اگه بخوام همه اش رو بگم هم خیلی طولانی میشه و هم میگن خیلی از خود راضی هستیم.  . آخرش اینکه الان چند تا از عکساتو میذارم تا حرفامو ثابت کنم.دل مادره دیگه...         ...
9 آبان 1391

آخرین روزهای دوازده ماهگی

سلام قشنگم...دیگه داری بزرگ میشی و چند روز بیشتر تا تولدت نمونده و من و بابا فرزاد همه سعی خودمونو میکنیم تا یه تولد خوب و به یاد موندنی واست بگیریم.شما هم داری روز به روز شیرینتر و عاقلتر میشی .اینجا چند تا از عکسهای آخرین هفته یک سالگیت رو برات میذارم تا برسیم به عکسهای تولدت که توی پست بعدی میذارم. تا بعد... اینم ویانای خسته ما...     ...
28 مهر 1391

روز دختر

گل من این دومین روز دختری بود که کنار من بودی و من بابت داشتن دحتری مثل تو از خدا خیلی ممنونم...خدای من ازت ممنونم که من و فرزاد را لایق دونستی و هدیه ایی به این قشنگی به ما دادی. ازت ممنونم که دعاهامو مستجاب کردی و یه دخترخوشگل به من دادی...ازت ممنونم که لبخند زدی و ویانای ما آفزیده شد و ازت ممنونم که ...   دخترم روزت مبارک  ...
16 مهر 1391

یک معذرت خواهی گنده

سلام سلام دخملم...ببخشید که اینقدر دیر به دیر پست میذارم.آخه چند وقتیه که به اینترنت دسترسی ندارم و همه مطالب و خاطراتم با تو رو توی دفتر مینویسم و هروقت اینترنت گیر آوردم همه را تند تند و با عجله منتقل میکنم اینجا....خلاصه اگه ایرادهایی هم داشتم بذار به حساب همین نوشتن های هول هولکی . ...عاشقتم مامانی...                         ...
16 مهر 1391

مثلا خونه تکونی:

چند روزی بود که میخواستم لباس های زمستونی روجمع کنم و یه سروسامونی به کمدها بدم ولی توی وروجک نمی ذاشتی.بالاخره موفق شدم و یه کم کمدها مرتب شد... اینم ویانا وروجک ذر میان کوهی از لباس..    .   ...
24 شهريور 1391

سفر شمال

اجلاس سران هر چی که بود این خوبی را داشت که بابایی تعطیل بود و ما تونستیم یه سفر mp3 به شمال داشته باشیم که با همه شلوغی و ترافیک می ارزید و تونستیم یه چند روزی استراحت بکنیم.این سفر یه خوبی هم داشت و اونم این بود که اولین سفر ویانا گلی به شمال بود و کلی آب بازی و شن بازی کرد .منم کلی نقشه کشیده بودم که ازت عکس بگیرم ولی چون هوا خیلی شرجی بود دوربین قاط زد و هر کاری کردیم لب آب عکس نگرفت و حالمون گرفته شد...   شمال به روایت تصویر: ...
24 شهريور 1391