پرنسس ویاناپرنسس ویانا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره

ویانا...دختر بی همتای من

یه اتفاق ناراحت کننده

1392/5/11 1:32
نویسنده : مامان مریم
298 بازدید
اشتراک گذاری

پونزده تیر ماه 92 یه خبر خیلی ناراحت کننده شنیدم...

شوهر خاله عزیزم بعد از مدتها دست و پنجه نرم کردن با بیماری آلزایمر رفت پیش خدا...خیلی از شنیدن این خبر ناراحت شدم و با اینکه میدونستم بعد از اون همه مریضی این بهترین اتفاقی بود که میشد براش بیافته ولی بازم نمی تونستم جلوی اشکهامو بگیرم..شاید خیلی ها نتونن درک کنن که یه کسی اینقدر واسه مرگ شوهر خاله اش ناراحت بشه ولی آقا محمد واسه من مثل بابای خودم عزیز و دوست داشتنی بود.آخه مامان من کارمند بود ومنم که همیشه از مهدکودک فراری بودم توی خونه خاله ام بزرگ شدم و بهترین روزهای کودکی ام توی خونه خاله ام و کنار شوهر و بچه هاش سپری شد.

...و به جرات میتونم بگم خاله و شوهر خاله مهربونم به اندازه بچه های خودشون دوستم داشتن و من تو خونشون احساس معذب بودن نداشتم که هیچ کلی هم بهم خوش میگذشت.

Free Smiley وحالا این مرد نازنین برای همیشه رفت.Free Smiley

ما هم تا این خبر رو شنیدیم شبونه راه افتادیم به سمت ارومیه...خیلی خسته شدیم ولی یه حسنی که داشت این بود که ویانا بعد از کرج خوابید تا تبریز و تبریز بیدار شد یه صبحونه مختصر خورد و دوباره خوابید تا ارومیه.اونجا هم همش گریه بود و ناراحتی.سه روز موندیم و بعد از مراسم روز سوم برگشتیم تهران.

از فرزاد عزیزم هم یه دنیا متشکرم که توی این  شلوغی کار  اول هفته بخاطر من سه روز از کارش زد و شبرو رفتیم و برگشتیم...مرد من ممنون و هزار بار عاشقتم.

Free Smiley شوهرخاله عزیزم آقا محمد...روحتون شاد و قرین رحمت الهیFree Smiley

 اینم ویانا در مراسم ختم:

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)