یه پست داغ تابستونی
سلام به همه...بعد از مدتها این اولین پستیه که داغ داغ دارم مینویسم.
جریان اینه که دیروز من و بابا فرزاد رفته بودیم بیرون تا یه سری از وسایل تولد ویانارو بخریم واسه همین ویانارو گذاشتیم خونه مامانیش و از اونجایی که ایشون یه کمی آدم فروش تشریف دارن وقتی برگشتیم هرکاری کردیم نیومد خونه و اصرار داشت که همونجا بمونه.خلاصه که چرت بعد از ظهرش را همونجا زد و وقتی بیدار شد رادین کوچولو هم اومد خونه مامانی و کلی با هم آب بازی کردن و آتیش سوزوندن و کیف کردن...
آخرش هم ساعت 9 شب با کلی ناز کشیدن و التماس راضی شد بیاد خونه.منم کلی خسته بودم و داشتم دیگه از پا میافتادم.وقتی هم به ویانا گفتم مامان خیلی خسته ام در کمال ناباوری اومد پشت منو ماساژ داد و همه اش هم میگفت آخیش...ماما خوبه؟؟؟
اینم عکسهای این دوتا وروجک
دخترم...نفسم ...نازنین من...
امیدوارم تمام روزهای عمرت مثل روزهای کودکیت سرشار از شادی و خنده های از ته دل باشه.