پرنسس ویاناپرنسس ویانا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

ویانا...دختر بی همتای من

روزمرگی های مادر و دختر

1392/6/15 0:19
نویسنده : مامان مریم
748 بازدید
اشتراک گذاری

این روزهای ما هم داره میگذره.بعضی روزها خیلی سرمون شلوغه و بعضی روزها مثل امروز حوصله مون سر میره.هفته ای که گذشت بابا ماشین جدید گرفت و من هم یه سری مبل راحتی واسه خونمون گرفتم. چند روزی هم هست که ویانا تا ساعت 2 ظهر میخوابه و خواب بعد از ظهرش تعطیل شده.دیگه چیزی هم تا تولدش نمونده و من دارم بزرگ شدنش را با تمام وجود حس میکنم. شبها تنها سر جاش میخوابه و جز واسه آب خوردن یا دستشویی رفتن از خواب بیدار نمیشه. جمله بندیش هم کامل شده و همه کلمات و جملات را میگه.مثلا"دیروز که من یه لباس جدید پوشیده بودم گفت: مامان! لباس جدیده؟؟  خیلی خوشله (خوشگله) مبالته (مبارکه) و من هیپنوتیزمتوی اون لحظه تنها کاری که تونستم بکنم این بود که محکم بگیرم و بچلونم

بعضی روزها هم دوتایی میریم خرید و دخترکم اونقدر خسته میشه که هرجا گیرش میاد میشینه...یا اینکه توی حموم با رنگ انگشتی نقاشی میکشیم...یه روزهایی هم میره مغازه بابا فرزاد و کلی آتیش میسوزونه.

الان هم جلوی تلویزیون دراز کشیده و داره پلنگ صورتی میبینه و انگور میل میکنه.

راستی امروز یه حال خوبی دارم...یه حال خوب مادرانه. یه حس ناب که وقتی  داشتم لباسهایی که از بند برداشته بودمو تا میکردم بهم دست داد...وقتی که داشتم لباسهای دخترک را تا میکردم یهو دلم غنج رفت...دلم غنج رفت واسه خونواده سه نفرمون.واسه سه سری لباس که مرتب و تمیز کنار هم قرار گرفته بودن و داشتن به من میگفتن که تو خیلی خوشبختی که یه خانواده داری واسه خود خودت...یه خونه گرم داری که عشق همه جاش هست ... یه دختر مثل دسته گل داری و... یه همسر که تنها عشقش تویی و دخترک. میگفتن مریمی هستی که دردانه مردش است و پناه دخترش و الان سرشار از عشق و احساسی هستی که به لطف پروردگار داریش شده ای...پروردگارم...شکرت.هزار هزار بار شکرت.


اینم عکسهای این چند وقت اخیر:

اینم همون عکس ناب و سرشار از احساسات من:

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان ندا
16 شهریور 92 14:31
خداوند لبخند زد دختر آفریده شد! لبخند خدا، "ویانا جون" روزت مبارک...
الیما
16 شهریور 92 18:41
مادرانه هاتون عاشقانه


یه عالمه ممنون...