ببخش مرا دخترم
دخترم امروز برایت مینویسم
امروز که در چند قدمی تولد دو سالگیت هستی
دلم میخواهد سالها بعد که بزرگ شدی قد کشیدی و خانوم شدی
تورا از همه دور کنم
دلم میخواهد نگذارم از خانه بیرون بروی
دلم میخواهد آفتاب را فقط در حیاط خانه مان ببینی
دخترم
میدانم از من متنفر میشوی
و مرا بدترین مادر دنیا می نامی
میدانم...خوب هم میدانم
اما دخترکم اگر بدانی چه بر سر جوانی ام آمد
چگونه بارها دلش شکست و آرزوهایش تباه شد
از من گله نمیکنی...
دخترم وقتی سنت هنوز درگیر احساس است و منطق نمیشناسد
به یکباره عاشق میشوی
اما عاشقی درد است دخترم درد
.
.
.
.
بمیرد مادر و درد آن روزهایت را نبیند.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی