پرنسس ویاناپرنسس ویانا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

ویانا...دختر بی همتای من

تولد مامان مریم

دهم مهر ماه تولد مامان مریم (خودم ) بود و ویانا جونم یه دسته گل خوشگل واسم گرفته بود.بخاطر این میگم خوشگل که تک تک گلها و رنگ روبانش را خودش انتخاب کرده بود و به آقای گل فروش هم گفته بود اسمم ویاناست که روی کارت بنویسه. .دستت درد نکنه دختر گل مامان, اما عزیزم تو واسه من بهترین هدیه هستی و زیباترین گلی که تا به حال دیدم. امسال من دو بار تولد گرفتم...یه بار با دختر خاله و پسرخاله گلم و خونواده شون , یه بار دیگه هم با دوستای خوبم.که هردو روز هم خیلی خیلی بهمون خوش گذشت و کلی کیف کردیم.جای همگی خالی. دسته گلی که دخملم برام خریده: نیکا , ویانا , محمد         پارسا , ویانا , نیکا , م...
15 مهر 1392

تولد دو سالگی

روز 31 شهریور روز تولد دخترکم بود ولی ما بخاطر راحتی مهمونها و همینطور خواب نموندن بچه ها که باید 1/مهر میرفتن مدرسه 28 شهریور یه تولد مفصل با تم دختر توت فرنگی برگزار کردیم که ایشالله توی پست بعدی شرح کاملش را همراه با عکسها میذارم. ولی روز 31 شهریور یه تولد کوچولوی خودمونی هم گرفتیم تا دخترکم در روز تولدش هم شمع رو فوت کنه و آرزو بکنه. زحمت کیک رو هم مجید و مهسای عزیز کشیدن و مارو شرمنده کردن...عمو مجید و خاله مهسا دستتون درد نکنه.امیدواریم یه روز بتونیم مهربونیهاتون رو جبران کنیم. عمو فردین / عمو دانیال / بابا فرزاد / ویانا / عمو مجید ساعت 11:30 صبح 31 شهریور / آخرین...
3 مهر 1392

شهرک سینمایی...دو روز قبل از تولد

جمعه 29 شهریور بعد از جشن تولد دوسالگی دخملی (که به زودی شرح کاملش را مینویسم ) رفتیم شهرک سینمایی...که بعد از خستگی شب قبل حسابی چسبید. ویانا هم خیلی دختر خوبی بود و اصلا" اذیتمون نکرد.فقط جدیدا" هرچی رو که نمیدونه چیه سریع سوال میکنه و همش میپرسه مامان این چیه؟؟؟و حالا حساب کنین توی یه محیط جدید با کلی چیزهای جالب چندبار این سوال رو از من بیچاره پرسید و در یک کلام میشه گفت کچلم کرد!!!!!!!!!   ...
3 مهر 1392

تولدت مبارک دختر کوچولوی من

الان ساعت دقیقا" 11:20 دقیقه صبح 31/ شهریوره نود و دو ...یعنی دخترکم 2 سالش کامل شد.دو سال پیش یه همچین دقایقی  دنیا صدای گریه یه فرشته کوچولو رو شنید...فرشته کوچولویی که اومد تا همه دنیای من و فرزاد باشه و به همه رویاهای زمان قبل از ازدواجمون رنگ واقعیت بپاشه...رویای داشتن یه دختر کوچولو که الان شده همه دنیای ما . خدایا ممنون که بین همه آدمهای دنیا ما رو انتخاب کردی که پدر و مادر این پرنسس کوچولو باشیم. اولین باری که دیدمش... دو روز قبل از تولد دوسالگی: ...
31 شهريور 1392

چند روز قبل از تولد

چند روز قبل از تولد گل دختری وقتی داشتم به مراسم تولد و کارهایی که باید بکنم فکر میکردم یهو ویانا اومد و بغلم کرد...منم که اصلا" حواسم بهش نبود خیلی خیلی ذوق کردم و گرفتم فشارش دادم و کلی ماچش کردم...در ضمن کلی هم از ماچ های آب دارم عکس گرفتم.احتمالا" هم آخرین عکسی بود که در این شرایط ازش گرفتم چون دیگه ماشالله بزرگ شده و به نظرم محاله دیگه بتونم یه همچین کاری باهاش بکنم.              ...
30 شهريور 1392

ببخش مرا دخترم

دخترم امروز برایت مینویسم امروز که در چند قدمی تولد دو سالگیت هستی دلم میخواهد سالها بعد که بزرگ شدی قد کشیدی و خانوم شدی تورا از همه دور کنم دلم میخواهد نگذارم از خانه بیرون بروی دلم میخواهد آفتاب را فقط در حیاط خانه مان ببینی دخترم میدانم از من متنفر میشوی و مرا بدترین مادر دنیا می نامی میدانم...خوب هم میدانم اما دخترکم اگر بدانی چه بر سر جوانی ام آمد چگونه بارها دلش شکست و آرزوهایش تباه شد از من گله نمیکنی... دخترم وقتی سنت هنوز درگیر احساس است و منطق نمیشناسد به یکباره عاشق میشوی اما عاشقی درد است دخترم درد . . . . ...
19 شهريور 1392

روزت مبارک دخترم

دختر تلالو نوری در بیکران دنیاست دختر بودن یعنی مسئولیتی سنگین وشیرین دختر بودن یعنی سنگ صبور بودن برای دل مادر  یعنی لوس شدن وامید دادن به پدر یعنی مرهم برای دل خواهر یعنی دلسوزی برای برادر و در آینده پشتوانه شوهر و مادری بی نظیر برای فرزند بودن...یعنی تضمینی برای بهشتی بودن از حالا   و تو ازهمین الان که دختری مسئولیت بزرگی بر دوش داری روزت مبارک دختر دردانه من . .. ...
16 شهريور 1392

روزمرگی های مادر و دختر

ا ین روزهای ما هم داره میگذره.بعضی روزها خیلی سرمون شلوغه و بعضی روزها مثل امروز حوصله مون سر میره.هفته ای که گذشت بابا ماشین جدید گرفت و من هم یه سری مبل راحتی واسه خونمون گرفتم. چند روزی هم هست که ویانا تا ساعت 2 ظهر میخوابه و خواب بعد از ظهرش تعطیل شده.دیگه چیزی هم تا تولدش نمونده و من دارم بزرگ شدنش را با تمام وجود حس میکنم. شبها تنها سر جاش میخوابه و جز واسه آب خوردن یا دستشویی رفتن از خواب بیدار نمیشه. جمله بندیش هم کامل شده و همه کلمات و جملات را میگه.مثلا"دیروز که من یه لباس جدید پوشیده بودم گفت: مامان! لباس جدیده؟؟  خیلی خوشله (خوشگله) مبالته (مبارکه) و من توی اون لحظه تنها کاری که تونستم بکنم این بود که محکم بگیرم و بچلونم ...
15 شهريور 1392